آزمایش عشق
part14
تمام مدت نگاه های شوگا روی اون قرمزی که الان گلبهی شده بود رو روی خودم حس میکردم
بدون توجه بهش و برخلاف اون من تمام مدت نگاهم رو به مردی بود که داشت حرف میزد ....
بالاخره بعد هزار تا سوال و... از اتاق اومدیم بیرون که یهو با کالورا که با لباس زردی رو ب روی اتاق وایستاده برخورد کردیم ....
لارا نگاه پر از غیضی بهش کرد و زیر لب چیزی بهش گفت و منم بدون توجه و فقط با یک نگاه همه حرفامو بهش فهموندم از اونجا رفتم ...
لارا ازم خواست همینجا وایستم تا اون بره و ماشینش رو از پارکینگ بیاره ...
داشتم با بند کیفم رو میرفتم که نگاهم افتاد به کالورا که با ناز خودشو توی بغل شوگا جا کرده....
به ترک های قلبم ی ترک دیگه اضافه شد ....
آتیش گرفتن قلبم رو حس میکردم ...
هر چقدر خواستم بی تفاوت باشم نمیشد ...
لعنت بهت شوگا...
اون آغوش تسکین دهنده قبلا به روی من باز بود اما الان انکار مال یکی دیگه شده بود ....
نگاه اون دو تا که انکار برخلاف من بهترین زمان زندگیشون بود میکردم و یاد خودم و شوگا زمانی که مثل قصه ها سیندرلا و شاهزاده بودیم افتادم...
لارا وقتی اومد انگار متوجه حال من شد برای همین دستش رو گذاشت روی کمرم و نوازش خواهرانه ای کرد و با لبخند منو از اونجا دور کرد...
سوار ماشین شدیم و من برای آخرین بار نکاه پرنسس خیانت کارم کردم ...
سعی کردم جوری نگاهش کنم که اینم اخرین نگاه من بهش باشه
سرمو به پنجره ماشین تکیه دادم و تموم خاطرات رو یک دور مرور کردم ...
و سعی کردم بهشون فکر نکنم گرچه بی فایده بود ....
بعد از چند دقیقه رسیدیم خونه ...
من خالم زیاد خوب نبود و اصلا حوصله نداشتم برای همین رفتم سمت اتاقم و مثل همیشه خودمو پرت کردم روی تخت و آهنگ ملایمی پخش کردم و چشامو روی هم گذاشتم ...
داشتم توی ذهنم هزاران دلیل برای فکر نکردن به شوگا میاوردم اما فایده نداشت ...
انگار ذهن من فلشی بود که حافظه اش پر بود از لحظه لحظه شوگا ...
از خنده هاش...اخماش... بد اخلاقیاش ... پیانو زدناش و....
تمام مدت نگاه های شوگا روی اون قرمزی که الان گلبهی شده بود رو روی خودم حس میکردم
بدون توجه بهش و برخلاف اون من تمام مدت نگاهم رو به مردی بود که داشت حرف میزد ....
بالاخره بعد هزار تا سوال و... از اتاق اومدیم بیرون که یهو با کالورا که با لباس زردی رو ب روی اتاق وایستاده برخورد کردیم ....
لارا نگاه پر از غیضی بهش کرد و زیر لب چیزی بهش گفت و منم بدون توجه و فقط با یک نگاه همه حرفامو بهش فهموندم از اونجا رفتم ...
لارا ازم خواست همینجا وایستم تا اون بره و ماشینش رو از پارکینگ بیاره ...
داشتم با بند کیفم رو میرفتم که نگاهم افتاد به کالورا که با ناز خودشو توی بغل شوگا جا کرده....
به ترک های قلبم ی ترک دیگه اضافه شد ....
آتیش گرفتن قلبم رو حس میکردم ...
هر چقدر خواستم بی تفاوت باشم نمیشد ...
لعنت بهت شوگا...
اون آغوش تسکین دهنده قبلا به روی من باز بود اما الان انکار مال یکی دیگه شده بود ....
نگاه اون دو تا که انکار برخلاف من بهترین زمان زندگیشون بود میکردم و یاد خودم و شوگا زمانی که مثل قصه ها سیندرلا و شاهزاده بودیم افتادم...
لارا وقتی اومد انگار متوجه حال من شد برای همین دستش رو گذاشت روی کمرم و نوازش خواهرانه ای کرد و با لبخند منو از اونجا دور کرد...
سوار ماشین شدیم و من برای آخرین بار نکاه پرنسس خیانت کارم کردم ...
سعی کردم جوری نگاهش کنم که اینم اخرین نگاه من بهش باشه
سرمو به پنجره ماشین تکیه دادم و تموم خاطرات رو یک دور مرور کردم ...
و سعی کردم بهشون فکر نکنم گرچه بی فایده بود ....
بعد از چند دقیقه رسیدیم خونه ...
من خالم زیاد خوب نبود و اصلا حوصله نداشتم برای همین رفتم سمت اتاقم و مثل همیشه خودمو پرت کردم روی تخت و آهنگ ملایمی پخش کردم و چشامو روی هم گذاشتم ...
داشتم توی ذهنم هزاران دلیل برای فکر نکردن به شوگا میاوردم اما فایده نداشت ...
انگار ذهن من فلشی بود که حافظه اش پر بود از لحظه لحظه شوگا ...
از خنده هاش...اخماش... بد اخلاقیاش ... پیانو زدناش و....
- ۳.۴k
- ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط